English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (7965 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
prompter U وادار کننده
prompters U وادار کننده
persuasive U وادار کننده
impeller U وادار کننده
impellor U وادار کننده
suasive U وادار کننده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
impellent U محرک وادار کننده
Other Matches
mullion=middle post U وادار
muntin U وادار
trumeau U وادار
impel U وادار کردن
induces U وادار کردن
inducible U وادار کردنی
induced U وادار کردن
persuadable U وادار کردنی
induce U وادار کردن
impelled U وادار کردن
impelling U وادار کردن
transom U وادار افقی
endue U وادار کردن
enforcing U وادار کردن
enforces U وادار کردن
enforced U وادار کردن
enforce U وادار کردن
compels U وادار کردن
compelling U وادار کردن
forcing U وادار کردن
compelled U وادار کردن
compel U وادار کردن
persuading U وادار کردن
persuades U وادار کردن
persuade U وادار کردن
forces U وادار کردن
force U وادار کردن
impels U وادار کردن
persuasible U وادار کردنی
inducing U وادار کردن
he was made to go U وادار به رفتن شد
enforced U وادار کردن مجبورکردن
penance U وادار به توبه کردن
coercing U بزور وادار کردن
coerces U بزور وادار کردن
i made him go U او را وادار کردم برود
pacified U به صلح وادار کردن
pacifying U به صلح وادار کردن
enforcing U وادار کردن مجبورکردن
to make repeat U وادار به تکرار کردن
to persuade in to an act U وادار بکاری کردن
pacify U به صلح وادار کردن
pacifies U به صلح وادار کردن
middle lintel in window U وادار میانی پنجره
enforces U وادار کردن مجبورکردن
coerced U بزور وادار کردن
enforce U وادار کردن مجبورکردن
incitation U وادار سازی اغوا
bring on U وادار به عمل کردن
hustling U بزور وادار کردن
hustles U بزور وادار کردن
hustled U بزور وادار کردن
coerce U بزور وادار کردن
intimidates U با تهدید وادار کردن
entrap into U با اغفال وادار کردن به .....
pacification U به صلح وادار کردن
hustle U بزور وادار کردن
intimidate U با تهدید وادار کردن
neutralized U وادار به بیطرفی شده
makes U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
he acted from impluse U اورابکردن ان کار وادار کرد
make U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
to persuade somebody of something U کسی را وادار به چیزی کردن
having U مجبور بودن وادار کردن
obliged U وادار کردن مرهون ساختن
have U مجبور بودن وادار کردن
oblige U وادار کردن مرهون ساختن
obliges U وادار کردن مرهون ساختن
to lead on U وادار به اقدامات بیشتری کردن
to put any one through a book U کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
imprest U وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
change of engagement U وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
The party was latched on to him. He was saddled with the party. U میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
to compel the attendance of a witness U وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
trick someone into doing somethings U با حیله کسی را وادار به کاری کردن
corrector U جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
they howled the speaker down U سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
suborn U به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
collecting U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collect U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
change of leg U وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
collects U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
leads U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extend U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extending U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
lead U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extends U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
hobbling U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
following my lead U یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
hobbles U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
overpersuade U کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
constrain U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to instigate something U چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
constraining U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
altitude/height hold U متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
inhibitor U کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
marshaller U هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
propounder U ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
quick disconnect coupling U کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
primer U وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primers U وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
sensor U گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
homogeneous computer network U یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
detonators U منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
interceptor U هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
distractive U گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
detonator U منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
vasomotor U اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
interceptors U هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
steam fitter U نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
makgi boowi U نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
del credere U وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
changer U دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
search jammer U تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
inciting U باصرار وادار کردن تحریک کردن
incited U باصرار وادار کردن تحریک کردن
incite U باصرار وادار کردن تحریک کردن
incites U باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcement U مجبور کردن وادار کردن به اکراه
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
suppressive U خنثی کننده اتش سرکوب کننده
expostulator U سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
claqueur U تشویق کننده [یا هو کننده] استخدام شده
sprining charge U خرج چال کننده یا گود کننده
prepossessing U مجذوب کننده جلب توجه کننده
padding U پنهان کننده یااستتار کننده پیامها
move U وادار کردن تحریک کردن
moves U وادار کردن تحریک کردن
moved U وادار کردن تحریک کردن
astigmatizer U وسیله استیگمات کننده وسیله تقویت کننده مسافت یاب برای دیدن نور کم در شب
stop order U دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
striking force U نیروی تک کننده یا کمین کننده
suberter U سرنگون کننده تضعیف کننده
oppressive U خورد کننده ناراحت کننده
hangers U اویزان کننده معلق کننده
designative U اشاره کننده تعیین کننده
trimmer U دستکاری کننده صاف کننده
diverting U سرگرم کننده منحرف کننده
divider U جدا کننده تقسیم کننده
preventive U حفافت کننده جلوگیری کننده
vibrator U ارتعاش کننده نوسان کننده
presenters U ارائه کننده معرفی کننده
vibrators U ارتعاش کننده نوسان کننده
coordinator U هم اهنگ کننده هماهنگ کننده
transmitters U منتقل کننده مخابره کننده
transmitter U منتقل کننده مخابره کننده
hanger U اویزان کننده معلق کننده
discriminant U تفکیک کننده جدا کننده
presenter U ارائه کننده معرفی کننده
toaster U سرخ کننده برشته کننده
sniffy U افهار تنفر کننده فن فن کننده
contractive U جمع کننده چوروک کننده
toasters U سرخ کننده برشته کننده
provisioner U تدارک کننده تهیه کننده
intermediary U وساطت کننده مداخله کننده
corrupter U فاسد کننده منحرف کننده
intermediaries U وساطت کننده مداخله کننده
presentor U ارائه کننده معرفی کننده
accaimer U هلهله کننده تحسین کننده
desolator U ویران کننده متروک کننده
desolater U ویران کننده متروک کننده
the producer and the consumer U تولید کننده و مصرف کننده
insulator U جدا کننده عایق کننده
insulators U جدا کننده عایق کننده
spell binder U مسحور کننده مجذوب کننده
prosecutors U پیگرد کننده تعقیب کننده
prosecutor U پیگرد کننده تعقیب کننده
modulator demodulator U تلفیق کننده- تفکیک کننده
corruptor U فاسد کننده منحرف کننده
supplicant U درخواست کننده تضرع کننده
thwarter U خنثی کننده مسدود کننده
acknowledger U تصدیق کننده قبول کننده
lifter U مرتفع کننده برطرف کننده
modifier U اصلاح کننده تعدیل کننده
venerator U تکریم کننده ستایش کننده
gesticulant U اشاره کننده وحرکت کننده
whetstone U تیز کننده تند کننده
supplicants U درخواست کننده تضرع کننده
modifiers U اصلاح کننده تعدیل کننده
thickener U غلیظ کننده پرپشت کننده
practicer U تمرین کننده مشق کننده
homager U تجلیل کننده کرنش کننده
thickeners U غلیظ کننده پرپشت کننده
cogitator U اندیشه کننده مطالعه کننده
favourer U یاری کننده مساعدت کننده
skeletonizer U تهیه کننده استخوان بندی یا کالبد چیزی تهیه کننده رئوس مطالب
fuel cooled oil cooler U خنک کننده روغن که در ان ازسوخت بعنوان ماده خنک کننده استفاده میشود
dragger U شرکت کننده در مسابقه اتومبیلرانی سرعت شرکت کننده درمسابقه سرعت موتورسیکلت رانی شرکت کننده در مسابقه قایقرانی سرعت
procuring activity U یکان تهیه کننده و تحویل دهنده اماد قسمت اماد کننده
plasticizer U ماده سخت کننده و کشدار کننده خرج انفجار یا خرج تلاش
parity bit U عدد یا علامت طراز کننده متعادل کننده عدد تعادل
agent authentication U معرفی قسمت مخابره کننده اعلام معرف مخابره کننده
component U اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
Recent search history Forum search
2Some of my translations are missing !
1WHAT IS THE MEANING OF HANANEH
1confinement factor
1معنی lead lag compensator
4express, overexpression
1The generator is maintaining its terminal voltage at 1.0 p.u. under voltage regulator action.
2پن مرطوب کننده
2پن مرطوب کننده
1Oem
1روشنی خیره کننده صنعت
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com